وقتی که فشارهای روانی شدید، عرصه را بر پویایی ذهن تنگ می‌کند و از طرفی سیستم عصبی را مختل می‌کند، آن‌وقت انتظار هر اتفاق و بی‌نظمی‌ای را باید داشت. از مشکلات فیزیکی و ناتوانی در کنترل بدن گرفته تا حالات روحی غیرمتعارف. اینجاست که دشمن اخلال‌گر زندگی، خود را نشان می‌دهد و دیگر نه عیش ادبی و نه هیچ چیز دیگر مزه‌ی خودش را نمی‌دهد. اما با نگاه تیزبینانه می‌توان در میان همین آشفته‌بازار مجالی برای تنفس زندگی یافت. از تغییراتی که بوجود می‌آوریم، یا به آن فکر می‌کنیم و از هول آن دلمان هُری می‌ریزد، چرا که تا کنون تا این حد پا را فراتر از مرزهای فیزیکی نگذاشته‌ایم! البته که میان خیالپردازی‌های ذهنی با واقعی‌کردن همان اوهام فرق بسیار است!
هرچند مرز تئوری میان اوهام و واقعیات باریک است اما از نظر اجرائی کار انرژی‌بر و طاقت‌فرسایی می‌طلبد. مثال درماندگی کنونی وضعیت جامعه که جملگی بر نظریات واقف‌اند اما در اجرا؛ یا از عهده خارج است یا نیاز به بینش و زمانی فراتر از انتظار است.

به همین مناسبت این روزها در گیر و دار ایجاد الفت و تمایل میان این دو رفیق ناموافق هستم که رو ترش کرده‌اند و کار را پیچیده و زمان‌بر می‌کنند. احتمالا باید کمی از مواضع خودم کوتاه بیایم- هرچند دعوای این دو ارتباط مستقیم کمی به من دارد!- میانه‌داری کرده و بر خشم خود غالب آیم و البته اینجای کار سخت است، چرا که خنجر تیز جامعه بر گلوی این حریم شخصی لبالب شده و کوچکترین خطایی ممکن است ثمرات نامیمونی بارآورد! بهرحال همان‌طور که ملتفت شدید کار از ظرافت خالی نیست و باید با طرف‌های مختلف صلح و جنگ کرد و امیدوارم در این زمان کسانی کنارم باشند که یاری‌ام دهند و گرمای وجودشان را با دست‌های شان حس کنم.