امروز هجدهمین روز در حاشیه ی کویر رقم می خورد. سکون جریان دارد. صدای خردکان در کوی و برزن می پیچد. برای غروب خورشید لحظه شماری می کنم. آسمان رنگ رنگ است. پرندگان در تکاپو و زندگی جریان دارد. ابرهای خرد خرد کل آسمان کویر را پوشانده اند و وداع خورشید آن را خوب آراسته. در این آسمان صلح آمیز پرواز بمب افکن ها لحظه ای میخکوبم می کند. برجا خشک، خیره به آن همه زندگی که دیگر نبودند. صدای بازی نونهالان و بگو مگوی احتمالی شان صورتی خشن تر به خود می گیرد. برای نابودی خود داد و هوار راه می اندازند.
خورشید امروز هم باید همانند روزهای قبل بوده باشد. عین هر هفده روز گذشته که فرو افتادن و دوباره زایشش را نگریستم. آن مرد تنها در چادر تنهایی اش هم دیگر نیست. از چند روز قبل دیگر نبود. آن مرد تنها چه صلح آمیز برای بمب افکن ها تلاش می کرد، زیر آفتاب سوزان کویر پرسه می زند. می رود.