اسفند 97. دم دمای عید. بدون شور. کم انرژی. زودرنج. غالبا بی حوصله و ایستاده در لحظه ی بحرانی.
اسفند 95. دم دمای عید. پر شور. سودای تجربیات نو. در تکاپو برای شروع اولین سفر مستقلم. سفر به ترکمن صحرا. رویارویی با ناشناخته ها، چالش ها، خطرات و چشم به راه آموزه های جدید.
سفری که با یک شعار شروع شد: "سفر به دیگر سو، درک تفاوت ها" ! جمله ای که یک انتظار در پس خود داشت. انتظار از جاده، طبیعت و مردمان: دیدن تفاوت ها و دمخور شدن با آنها تا درک کردنشان. اما غافلگیری آنجا بود که تفاوت را در خود یافتم. نهری عمیق و عریض بین خود و همسفرم. بعد از آن هم با همسفران دیگر، شکاف ها دیدنی بودند :)
حتی زمانی که تنها سفر کردم. ترس را حس کردم. دیدم که چقدر با تصورات بیرونی ام فاصله دارم، چقدر تفاوت در این بینش :)
حالا در آستانه ی سفری دیگرم. این بار طولانی تر و محتمل تر که تنهاتر. بیش از همه بوی استقلال می دهد. از خانواده. بعد از آن معنای تنهایی و با مردم بودن. با خباثت ها و ملایمت ها بودن.
از دو سال پیش تا امروز برداشت متفاوتی از جهان اطراف، از مردمان داشته ام. ارزش هایم واژگونه شده اند و بعضا ناپدید! خوب و بدش اهمیتی ندارد. لذت بردن و سرگرم بودنم بیشتر و روشن تر است.
شاید به دنبال چیزی نو باشم. شاید در این تکاپو از بین بروم. آیا واقعا ترسی از آن هست؟ آیا ماندن و ترسیدن معنایی جز مرگ دارد؟
اگر ترس فرا بگیردم همه چیز را کنار می گذارم، به کناری می خزم و همه را نفرین می کنم.