در نوشته ی گذشته از ملزومات خانه گفتم. که خیلی واقعی و بی شیله پیله و در همان زمان به سمت فراواقعی شدن رفت. خانه و منزل ملزومات دیگری از این دست نیز دارد. مثلا اینکه خانه باید بچسبد! چه زیبارویانی که داخل می شوند و چه زیبا سیرتانی که خارج می شوند! نبینیم جز فسوس و مزیح! 😃
نمک ها را کنار زنیم، به جد و تلاش باید که جای نشستن در عین که آرام باشد اما آرام و قرار برباید و دل را به هزار سو برد. پس یکی دیگر از ملزومات این خانه: تکاپو و هزار سو و جنجال پیامدش است.
این اتفاق خوشایند به هزار و یک روش می تواند رقم خورد. مثلا جایگاه شایسته ای برای کتب و خوانش آنها و خوانشگران شان فراهم آید. نوعی زیبایی و هنر در کار باشد.
می توان ابزار و ادوات نوشتن را به کار گرفت و همگی تمثیلی ساده چون فکر باشند.
اگر که خانه ای بسازیم باید که بتوانیم آن را تصویر کنیم!
ساختن خانه ی آرمانی شاید که آرزوی من باشد این روزها، و مساله ی دقیقتر این است که ساختن آرمان ها مساله ی دقیق من است این روزها. مثلا ساختن جهان آنگونه که می خواهم ببینم، با قواعد و امیال خودم و آنچه که بیش از همه با اجزا تناسب داشته باشد.
گاهی که بسیار هدف از نوشتن ها هم همین ها هستند. عکاسی هم شیوه ی دیگری است که رئال یا سورئال هر دو را به بهترین وجه به انجام می رساند. تصویر ما از از زاویه ی دید تصویر گر آگاه می سازد و آنگاه که تصویری ثبت شود می دانیم که برای ماندگاری یا نمایش این دیدگاه، چارچوبی دیگر به دور انداخته شده! از طرفی ایجاد تصویری با مفاهیم سورئال از طریق ابزاری کاملا رئالیستی و منطبق بر قواعد فیزیک نور چیز متناقض جدیدی می سازد. 📷
به فکر ساخت خانه ای بودم.
در واقع به فکر گذران زندگی و لحظه هایی درک شده بودم و این شد که به آینده پرتاب شدم. این شد که تلاش کنم تا نقشه ی عملی برای گذران روزمرگی روزهای بعدی ام داشته باشم.
در این گذر به تلف شدن لحظه های گذشته و شاید-خدا نکند!- روزهای بی ثمر و پر تنش آینده نگاهم افتاد، همان روزهایی که در دود و دم و استرس بی وقفه ی کار و درس گذراندم.
بر حذر شدم و کنار کشیدم از تداعی خاطرات. به خودم نهیب می زنم که چرا دمی از عمر را غنیمت نشمرم و حتی در رویاها هم به چنین خاطرات مهیبی بر می خورم.
به خاطر فضای کنونی یا شاید ارادت قلبی و قبلی و یا حتی دلایل کاملا عقلی به برافراختن کلبه ای در جنگل فکر کردم و از زلالی هوا و آب و خاک اینجا، گیلان، به وجد آمدم.
خب این ایده را با کسانم که در کنارم بودند در میان گذاشتم و خوب تشریحش کردم. مثلا برای کار و گذران عمر و تحصیلات و این قبیل کارها چه می توان کرد. رابطه با رفقا و آشنایان و مردمان چگونه باشد و الی آخر.
اینان تا حدی معنای ملموس خانه و کاشانه بودند. اما اینکه معناهای دیگری آیا میتوان برای خانه متصور شد یا نه، تنها سوالی است که می توانم جواب آری بدان دهم. مثلا کلبه ی در جنگل، مانند همان کلبه ی افسانه ای هوشیما که کافکا در کرانه در آن سکنا می گزیند. در آنجا به تقویت روح و جسم می پردازد. مطالعه می کند و تجربه می کند و تمام اینها یعنی همان تربیت روح و جسم.
شاید که در این کلبه و بدور از هیاهو زمانی برای آسودن و نوشتن هم فراهم شود و مایی شود تا به تربیت روح و جسم پردازد.
اما هنوز پاسخ مشروح آن آری در دهانم شکل نگرفته. من باب مثال که بخواهم بگویم در خلال خواندن ها و معاشرت های روزانه هم به ساختن خانه ای خانمان مشغولم. گاه ویرانه ای می یابم و بعد از ذکر مصیبت و اندوه از مصالح اش برای ساخت بنای جدید بهره می برم. و چه بسا خانه هایی که در ذهن ساخته و ویرانه می شوند.