دنیای من با آنها متفاوت است. گاه پرتو نوری می بینم که چشمانمان را خیره می کند. برای من پرتو نور یعنی وجود شکاف در وجود هستی. پس در خیرگی ام حیران می شوم و سعی می کنم بدون حرفی زائد به سمت این تفاوتحرکت کنم. گاه تند و گاه بسیار آرام و این مرام منست.
دنیای من برای من است. در این زمان که اگر موفق به متوقف کردنش شوم، برای زمانی هر چند اندک، سعی می کنم سیر کنم با دلهره ها، نگرانی ها و تا آنجایی که به شکاف ها نزدیک شوم و ببینم آیا فکر نحیف من از آن عبور می کند یا نه؟
دنیای من در آسمان است. از آنجا نیرو می گیرد و گاه هم آنجا می میرد. محل رویدادن هاست و همیشه هم آرام نمی ماند. آنجاست که درختان اوج می گیرند، پرندگان دیده می شوند و جانوری درگیر می شود؛ اما همیشه مورچه ای در صحنه لاشه را می کشد.
اخیرا زیاد اتفاق افتاده که دست کسی را بگیرم و تا لب پنجره بیاورمش، وادارش کنم تا نگاهی به آسمانم بیندازد و بعد بیخیال از قضاوت ها و حیران از تداعی هایش بفرستم پی کارش. این روزها آسمان من خصوصی شده ای در دید عموم است.