الان دیگه طوری شده که میتونم بگم بدون دیدن، زندگی ارج و قرب پایین تری پیدا میکنه. از دیدن پدیده های طبیعی که بعد بارها تجربه شدن اما یکهو چیزی نو در مقابلم میگذاره تا دیدن آدم ها و ذهنیت پیچیده ی شان.
در کنار اینها، از کدامین چشم انداز دیدن هم مهم تر از قبل ترها شده. گاهی جایگاه فیزیکی است و این یعنی تحرک، تجربه و داوری برای خشنود شدن بیشتر از دیدن ها و یا نه، چرخیدن در پس کله و طور دیگر دیدن رویدادها. مثلا منظره ی روبروی روزها و شبهایم عمدتا بدون تغییر چندان است. از فراز ساختمان ها و ماشین ها و گاهی هم آدمها را دیدن. اما علی رغم این تصویر ثابت، گاه در جزئیات دقیق می شوم و پویایی در چشمانم می نشیند و گاه کلی ثابت در ذهنم نقش می بندد.
حالا و بعد از مدتی، خود را در میان تمام جزئیات و بخشی از کل می بینم. اینکه با ورودم به این بازار چه تاثیری می گذارم و چه تاثیراتی می پذیرم. از دید یک نظاره گر در طی زمان تاثیرات کوچک ظاهرا بی دلیل بدل به تاثیری ژرف، بزرگ و در نظرنیافتنی می شوند. اما این فقط یک مشاهده ی صرف است. تغییرات بزرگ در همین گام های کوچک ثبت می شوند و گاه بنابه دلایلی نیروها همراستا می شوند و آن مشاهده ی نهایی رخ می دهد.
خیلی درگیر تاثیر گذاری ها نیستم. بعضی اوقات فقط به الهاماتی نظر میکنم و بیشتر به کار کردن ها فکر میکنم و همینطور گوشه ذهنم را به تخیلاتی وا می گذارم.
تمام این تاملات را بعد از ماجراهای هم عجیب و هم معمولی هفته ی گذشته می نویسم. وقتی که بعد از ارتباطی دردناک با آدمها تصمیم گرفتم مدتی در خودم باشم. گاهی ارتباط با آدمها واقعا دردناک و طاقت فرساست. هم این دردها آزارم می دهد و هم تلاش مجاهدانه میکنم تا حرف هایم را در قالب کلمات بنشانم.
اه، آب و هوا هم این روزها حسابی متغیره. توی یه هفته ی گذشته دو مرتبه بارون شدید باریده و بعدش هوای صاف و آفتابی و دنبال اون هوایی نسبتا آلوده. روزای صاف و آفتابی تا افق جزئیات بوم نقاشی معلومه. شمایل کلی شهر، کوه ها و حتی یال اونها به جزئیات مشخصه. دقیقا شفافیت چیزیه که بشدت روی مخمه. از یه طرف سعی میکنم تا با شرایط مبهم بسازم و از طرفی تلاش سهمگینی برای شفاف کردن همه چیز می کنم. بنظر می آد راهشون از هم جدا باشه. یا شاید هم این... نمیدونم.
بنظرم از هفته های بعدی شروع کنم و شرح زندگیم رو اینجا واسه انسی بنویسم. معلوم نیست شاید بخونه شایدم نه.