دنیای من برای من است. در این زمان که اگر موفق به متوقف کردنش شوم، برای زمانی هر چند اندک، سعی می کنم سیر کنم با دلهره ها، نگرانی ها و تا آنجایی که به شکاف ها نزدیک شوم و ببینم آیا فکر نحیف من از آن عبور می کند یا نه؟
دنیای من در آسمان است. از آنجا نیرو می گیرد و گاه هم آنجا می میرد. محل رویدادن هاست و همیشه هم آرام نمی ماند. آنجاست که درختان اوج می گیرند، پرندگان دیده می شوند و جانوری درگیر می شود؛ اما همیشه مورچه ای در صحنه لاشه را می کشد.
اخیرا زیاد اتفاق افتاده که دست کسی را بگیرم و تا لب پنجره بیاورمش، وادارش کنم تا نگاهی به آسمانم بیندازد و بعد بیخیال از قضاوت ها و حیران از تداعی هایش بفرستم پی کارش. این روزها آسمان من خصوصی شده ای در دید عموم است.