کامم تلخ است. کیف پول جلویم باز و محتویات مادی اش را بیرون روی نیمکت پخش کرده ام. دو اسکناس هزاری و یکی دو هزاری تمام چیزی است که می بینم. این که هم الان با این مبلغ چه کنم سوالی است و نگران کننده تر از آن به این مشغولم که با این مقدار چه ها نکنم!
کامم سخت تلخ است، هرچند از تلخی زمان گذشته تلخ تر و تیره تر نیست. اسکناس دو هزاری را در جیبم می گذارم و آهنگی که فرستاده را باز میکنم و گوش می دهم. -"آقا یه چای نبات غلیظ با یه کلوچه ی زیادی شیرین." بلکه این سفارش مرهمی باشد بر این تلخکامی ناخواسته.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.