۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

سفر به درون

بالاخره این ترس شکست و سفر تنهای دوباره ای رو شروع کردم. چیزی که حتما مرزهایی رو برای من جابجا می کنه. منو وادار می کنه تا با آدم ها از هر جنسی ارتباط بگیرم، برای اینکه زنده بمونم و در امنیت زندگی کنم. فشار ذهنی یا فشار کلیشه های ذهنی رو همزمان با فصار جسمی تجربه کنم. تا توی دنیایی قرار بگیرم که احتمالا کسی هوای منو نخواهد داشت. جایی که باید بتونم از پس خودم برآم. حتی از فکرش هم وحشتم می گیره. اما من اینجام و باید توی این لحظه لمسش کنم هر چند که چندان ملوس نباشه، باید تماما منو در بر بگیره و من هم بغلش کنم. این ترس منه و من باید به استقبالش می رفتم. اگه امروز نمی شد، یه روزی حتما باید باهاش روبرو می شدم. بهتره که به همین لحظه فکر کنم و لحظه ی بعدی رو بذارم برای موقع خودش. آره اینطوری بهتره، احساس آرامش بیشتری می کنم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اروند

در باب آدمها

رفتار آدمهایی که زیادی مهربانی می کنند برایم عجیب است. یا اقلا وقتی که که تظاهر به مهربانی می کنند. حتی وقتی که پای نفع خودشان، موجودیتشان در میان باشد، آن وقت چرا باید طرف مرا بگیرند؟ واضح نیست چرا؟ البته کار من اصلا و ابدا یافتن دلایل نیست. بلکه بنظر می آید دلایل واضح و مبرهن باشند. او حتما روزی با تبر تیز شده بسویت باز خواهد گشت تا انتقام این روزهای پر از مهربانی را از تو بگیرد!

از آدمهایی که ناراست و در پوشش کلمات، لباس و ظواهر می خواهند ثابت کنند که خیلی مهربانند و من بیشتر از هر کس و هر چیز-حتی خودشان- برایشان مهم هستم، خیلی می ترسم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اروند

سفر؛ روبرو شدن با ترس ها؟!

اسفند 97. دم دمای عید. بدون شور. کم انرژی. زودرنج. غالبا بی حوصله و ایستاده در لحظه ی بحرانی.
اسفند 95. دم دمای عید. پر شور. سودای تجربیات نو. در تکاپو برای شروع اولین سفر مستقلم. سفر به ترکمن صحرا. رویارویی با ناشناخته ها، چالش ها، خطرات و چشم به راه آموزه های جدید.
سفری که با یک شعار شروع شد: "سفر به دیگر سو، درک تفاوت ها" ! جمله ای که یک انتظار در پس خود داشت. انتظار از جاده، طبیعت و مردمان: دیدن تفاوت ها و دمخور شدن با آنها تا درک کردنشان. اما غافلگیری آنجا بود که تفاوت را در خود یافتم. نهری عمیق و عریض بین خود و همسفرم. بعد از آن هم با همسفران دیگر، شکاف ها دیدنی بودند :)
حتی زمانی که تنها سفر کردم. ترس را حس کردم. دیدم که چقدر با تصورات بیرونی ام فاصله دارم، چقدر تفاوت در این بینش :)
حالا در آستانه ی سفری دیگرم. این بار طولانی تر و محتمل تر که تنهاتر. بیش از همه بوی استقلال می دهد. از خانواده. بعد از آن معنای تنهایی و با مردم بودن. با خباثت ها و ملایمت ها بودن.
از دو سال پیش تا امروز برداشت متفاوتی از جهان اطراف، از مردمان داشته ام. ارزش هایم واژگونه شده اند و بعضا ناپدید! خوب و بدش اهمیتی ندارد. لذت بردن و سرگرم بودنم بیشتر و روشن تر است.
شاید به دنبال چیزی نو باشم. شاید در این تکاپو از بین بروم. آیا واقعا ترسی از آن هست؟ آیا ماندن و ترسیدن معنایی جز مرگ دارد؟
اگر ترس فرا بگیردم همه چیز را کنار می گذارم، به کناری می خزم و همه را نفرین می کنم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اروند

پیش بسوی لحظه ی تاریخی "استفراغ"!

عجیب و باور نکردنی. مسیر تحولات و سمتی که رهسپارش هستم این گونه است. لحظه ای را به یاد ندارم که فکر این آینده از ذهنم گذشته باشد. بوی مشئوم افکار آدمیان و از آن گندتر، ظاهر فریبنده و نازیبای آنان حالم را بهم می زند. بنظر می رسد دیگر تلاش برای ساختن فایده ای نداشته باشد. باید خودم را برای یک موجود ضد اجتماعی شدن آماده کنم. گوش های گرفته دیگر رنجی ندارند، چرا که صدای رجاله ها خاموش و نامفهوم می شوند. آرام آرام. گام بر میدارم به میعادگاه. لحظه ای که یک عق می زنم و هر چه درون است را به روی جهانیان فرو می ریزم. پیش به سوی آن لحظه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
اروند