مدتی است که با گردشگران و سیاحان دمخوریم. چه خارجی و چه ایرانی و البته بیشتر خارجی. حالا بیشتر از یکسال میشه. کارهای مختلفی با هم کرده ایم؛ از با هم سفر کردن و برنامه ریزی برای سفر و اجرای اون تا خدمات اقامتی ارائه کردن و تیمار کردن شون :)
خصوصیات مختلفی هم دارند، گروهی دل نشیننده و گروهی برهم زننده ی آرام جان. و در هرحالت بسیار آموزنده. در مجموع کاری است که تنوع زیادی دارد و اقلا باید طاقتت از این همه تغییر طاق نشود مثه من!
داستان های زیادی شکل می گیره که هر کدوم پیچیدگی های زیادی داره و اصلش به خاطر ماهیت روابط انسانیه بنظرم. یعنی دو آدم که با زبان نفهمی در مقابل یا کنار هم وامیستن زمینه های بیشماری برای سوءتفاهم دارند!
مثلا امروز دوتا احتمالا آدم لیدر نما چنتا گردشگر ترک رو اغوا کردند به دلایل سرکیسه کردنشون احتمالا. بعد هم گردشگرای ساده نما پی میبرن به کنه قضیه و شروع می کنن داد و هوار راه انداختن که "حرام حرام!" یعنی که اون پولی از ما تلکه کردی حرومت باد! 
خب این رویداد ظاهرا ناگهانی از سوهایی جالبه. مثلا میفهمی که اگه به عنوان اپراتور بخواهی توی این صنعت کار کنی که اصلش هم بر مهمان نوازیه، خیلی باید حواست جمع باشه که سرت کلاه نره. باید تیز و بز باشی که اهل و از نااهلش تشخیص بدی و بزنی توی برجک آدم بدا و آدم خوبا رو هم بذاری روی سرت حلوا حلواشون کنی.
تو لایه های عمیق تر رویداد از این هم جالب تر میشه. مثلا دو دیقه که سرم خلوت میشه و از دد و دیو ملول نمیشم، فکر میکنم که چرا باید دو دسته آدم خوب و بد باشن و صحنه ی تقابل این دو گروه رو همش شاهد باشم؟ یکم دیگه که توی بحر ماجرا غرق میشم میبینم که ای بابا این آدم خوب و بدا اصلا ثبات ندارن! یعنی که حالا توی یه رابطه یکی گرگه و اون گوسفند، اما یه جا و یه زمان دیگه همون گوسفنده شیر درنده میشه و حساب تک تک مون رو میرسه. از اینجا به بعد هی فکر میکنم که چکار کنم که نه اون گرگ باشم و نه این گوسفنده؟
گاهی میگم این کارو کنم گاهی میگم اون کارو. ولی بعدش همیشه یه کار باثبات نیست که آره اونو انجام بدم. خلاصه که همیشه یه نسخه نداشته تا حالا!